چشم اندازی باورنکردنی از غروب دریاچه چالشم از توابع شهرستان سیاهکل استان گیلان.
عظمت آبشار باشکوه و مرتفع زمرد واقع در قلب جنگل های شهر حویق استان همیشه بهار گیلان. ثبت این فریم همزمان با صدای رعد برق و بعد از آن با بارش باران همراه بود!
شنبه به اتفاق خانواده رفتیم ساحل کاسپین، خلوت تر از بقیه زمان ها بود، اما نمیشد گفت کم هم بودن، ماشین های زیادی در پارکینگ ساحل پارک شده بودند. بعد از رسیدن به ساحل، باید مراقب وسایل دوربین خود باشید چون شن یکی از بزرگترین خطرهای وسیله شماست. سه پایه رو از کیف مخصوصش درآوردم و دوربین رو بر روش متصل کردم، یک گرم کن به تن کردم تا ریموت و فیلترها و مابقی وسایل لازم رو هم در جیبم قرار دادم تا همه چیز رو همراه داشته باشم تا هیچگونه کیفی رو برای سهولت حمل نکنم. من اسکله ساحل رو در نظر داشتم و فقط هم بخاطر همون اومده بودم برای عکسبرداری؛ ولی در ساحل دنبالش گشتم پیداش نکردم، از یک قایق ران پرسیدم و بهم گفت بدلیل عقب نشینی دریا برداشتنش. حالا من مونده بودم و دوربین و یه ساحل کاملا بی روح و بی سوژه!
راستش داستان جدیدی در کار نیست! این عکس مال همان روز هست، همونی که در پست قبلی براتون نوشتم. اما این تصویر متعلق به عکس بعدی ای هست که تصمیمش را گرفتم. بعد از اینکه اولین عکس موفق ثبت شد، خودم رو برای دومین آبشار آماده کردم. از کیف های دوربین و سه پایه م زیاد مطمىن نبودم که کجان. فقط میدونستم حتماً باید سمت خانواده م باشه. بند دوربین رو توی گردنم گذاشتم، ریموت رو در جیب پشت و موبایل هم در جیب جلویی. سه پایه رو بلند کردم، آرام راه میرفتم چون بعضی از جاها سُر بود و امکان لیز خوردن و افتادن داشت، خراش های کف پام رو که ناشی از راه رفتن روی سنگ های تیز بود رو حس میکردم. کمی هم زخمی بودم و خون سطحی از پام میومد. از آب خارج شدم و پا برهنه به سمت آبشار دوم برای ثبت عکس بعدی رفتم.
روز حویق و آبشارهای دوقولو رسیده بود. وسایلمو جمع کردم و به سمت حویق حرکت کردیم. راه نسبتآ طولانی ای از رشت تا حویق هستش. من هم هیجان زده بودم و هم استرس خراب شدن هوا و شلوغی رو داشتم. تلفیق این احساس های متفاوت معجون عجیبی رو در من به وجود آورده بود که ماحصل اون این بود که من اصلا آرام و قرار نداشتم. خیلی وقت بود که انتظار این روز رو میکشیدم، باید تمام تلاش خودمو به کار میبردم تا بهترین عکس ها رو ثبت کنم چون میدونستم فراهم شدن شرایط واسه اومدن مجدد آسون هم نیست؛ حداقل برای من. چند ساعتی رو در راه بودم و با هنزفری با آهنگا در عالم دیگه ای سیر میکردم. بالاخره وقتش رسید. من در حویق بودم... هم خوشحال و هیجان زده، و هم نگران. وارد مسیر آبشار شدیم و جاده های خاکی و سربالایی ها رو رد کردیم. به جایی رسیدیم که دیگه جاده ای نبود و فقط با نیسان افراد رو سوار میکردند و باز هم میبردند جلوتر. سوار نیسان شدیم و مسیر رو طی کردیم. وقتی پیاده شدم هوا کاملا ابری بود ، نگران باران بودم. بارون میتونست تمام برنامه ریزی ها رو کاملا بهم بریزه. متاسفانه همینطور شد، بارون اول نم نم بهم برخورد کرد و کم کم تند شد.