آبشار مسحورکننده دوقلوی زمرد در طبیعت پاییزی؛ این آبشار در شهرستان حویق استان گیلان واقع شده است.
آبشار فریبنده و رویایی زمرد در یک روز زیبای اردیبهشت. این بهشت گمشده واقع در شهرستان حویق میباشد.
بنشین و گذر عمر کن!
عظمت آبشار باشکوه و مرتفع زمرد واقع در قلب جنگل های شهر حویق استان همیشه بهار گیلان. ثبت این فریم همزمان با صدای رعد برق و بعد از آن با بارش باران همراه بود!
بعد از تمام اتفاق ها، بالاخره فیلتر جدیدم که به سفارش من از خارج کشور خریده شده بود به دستم رسیده بود، فیلتر پلاریزر حالا جدیدترین عضو کیف ابزارم محسوب میشد. دیگه وقتش شده بود عکس بعدی رو با این فیلتر ثبت کنم. به لوکیشنم که رسیدم سریع تجهیزات رو مستقر کردم و با وسواس دیوانه وار کادرم رو ترکیب بندی کردم، حتی فوکال (فاصله کانونی) رو با وسواس بیش از حد تعیین کردم. ترکیب بندی رو همینطور با توجه و دقت بالا انجام دادم، سوژه های مزاحم رو با جهت دوربین و فوکال مناسب از کادر خارج کردم تا آسیب به ترکیب بندی وارد نشه. آبشار در نقطه طلایی سمت راست و مسیر روخانه در خط یک سوم افقی قرار دادم. حالا دیگه نوبت پلاریزر بود، از قاب در آوردم و به لنزم نصب کردم، در واقعیت به فیلتر uv متصل شد، فیلتر پلاریزر رو چرخوندم و ناگهان تمام اون بازتاب های زشت از سطح آب ناپدید شد. حالا میشد حتی داخل آب رو هم دید. دوباره رفتم سراغ کیفم. اینبار فیلتر nd رو بیرون کشیدم و به جلوی فیلتر پلاریزر متصلش کردم.
شات هیجان انگیزی شده بود، سه فیلتر در آن واحد برای ثبت و خلق یک فریم! هرکدوم از فیلترها داشتن وظیفه خاصی رو انجام میدادن...
فیلتر uv وظیفه محافظت از لنز و جلوگیری از ورود اشعه ماوراء بنفش رو داشت.
فیلتر پلاریزر وظیفه حذف بازتاب از سطح برگ ها و آب ها و...
فیلتر nd هم وظیفه کاهش ورود نور جهت نوردهی طولانی.
کار همچنان ادامه داشت، باید مقدار نوردهی لازم رو محاسبه میکردم تا به اون اندازه از زمان، به سنسور دوربین اجازه دریافت نور رو بدم.
راستش داستان جدیدی در کار نیست! این عکس مال همان روز هست، همونی که در پست قبلی براتون نوشتم. اما این تصویر متعلق به عکس بعدی ای هست که تصمیمش را گرفتم. بعد از اینکه اولین عکس موفق ثبت شد، خودم رو برای دومین آبشار آماده کردم. از کیف های دوربین و سه پایه م زیاد مطمىن نبودم که کجان. فقط میدونستم حتماً باید سمت خانواده م باشه. بند دوربین رو توی گردنم گذاشتم، ریموت رو در جیب پشت و موبایل هم در جیب جلویی. سه پایه رو بلند کردم، آرام راه میرفتم چون بعضی از جاها سُر بود و امکان لیز خوردن و افتادن داشت، خراش های کف پام رو که ناشی از راه رفتن روی سنگ های تیز بود رو حس میکردم. کمی هم زخمی بودم و خون سطحی از پام میومد. از آب خارج شدم و پا برهنه به سمت آبشار دوم برای ثبت عکس بعدی رفتم.
روز حویق و آبشارهای دوقولو رسیده بود. وسایلمو جمع کردم و به سمت حویق حرکت کردیم. راه نسبتآ طولانی ای از رشت تا حویق هستش. من هم هیجان زده بودم و هم استرس خراب شدن هوا و شلوغی رو داشتم. تلفیق این احساس های متفاوت معجون عجیبی رو در من به وجود آورده بود که ماحصل اون این بود که من اصلا آرام و قرار نداشتم. خیلی وقت بود که انتظار این روز رو میکشیدم، باید تمام تلاش خودمو به کار میبردم تا بهترین عکس ها رو ثبت کنم چون میدونستم فراهم شدن شرایط واسه اومدن مجدد آسون هم نیست؛ حداقل برای من. چند ساعتی رو در راه بودم و با هنزفری با آهنگا در عالم دیگه ای سیر میکردم. بالاخره وقتش رسید. من در حویق بودم... هم خوشحال و هیجان زده، و هم نگران. وارد مسیر آبشار شدیم و جاده های خاکی و سربالایی ها رو رد کردیم. به جایی رسیدیم که دیگه جاده ای نبود و فقط با نیسان افراد رو سوار میکردند و باز هم میبردند جلوتر. سوار نیسان شدیم و مسیر رو طی کردیم. وقتی پیاده شدم هوا کاملا ابری بود ، نگران باران بودم. بارون میتونست تمام برنامه ریزی ها رو کاملا بهم بریزه. متاسفانه همینطور شد، بارون اول نم نم بهم برخورد کرد و کم کم تند شد.