روز حویق و آبشارهای دوقولو رسیده بود. وسایلمو جمع کردم و به سمت حویق حرکت کردیم. راه نسبتآ طولانی ای از رشت تا حویق هستش. من هم هیجان زده بودم و هم استرس خراب شدن هوا و شلوغی رو داشتم. تلفیق این احساس های متفاوت معجون عجیبی رو در من به وجود آورده بود که ماحصل اون این بود که من اصلا آرام و قرار نداشتم. خیلی وقت بود که انتظار این روز رو میکشیدم، باید تمام تلاش خودمو به کار میبردم تا بهترین عکس ها رو ثبت کنم چون میدونستم فراهم شدن شرایط واسه اومدن مجدد آسون هم نیست؛ حداقل برای من. چند ساعتی رو در راه بودم و با هنزفری با آهنگا در عالم دیگه ای سیر میکردم. بالاخره وقتش رسید. من در حویق بودم... هم خوشحال و هیجان زده، و هم نگران. وارد مسیر آبشار شدیم و جاده های خاکی و سربالایی ها رو رد کردیم. به جایی رسیدیم که دیگه جاده ای نبود و فقط با نیسان افراد رو سوار میکردند و باز هم میبردند جلوتر. سوار نیسان شدیم و مسیر رو طی کردیم. وقتی پیاده شدم هوا کاملا ابری بود ، نگران باران بودم. بارون میتونست تمام برنامه ریزی ها رو کاملا بهم بریزه. متاسفانه همینطور شد، بارون اول نم نم بهم برخورد کرد و کم کم تند شد.